امشبی راشه دین درحرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است مکن ای صبح طلوع
امشب اي مردم غفلت زده، مهلت بدهيد *** تا که «حر» سوي ره راست ز بيراهه شود
اصغرم را بگذاريد که تا فردا صبح *** سن قربان شدنش کامل و، ششماهه شود
شبِ تاريكِ عاشوراست امشب
ميانِ خيمهها غوغاست امشب
يكي ميگريد از شوقِ شهادت
يكي ميگويد از عشق و شهامت
يكي همچون بُرَيْر و چون حبيب است
كه خود در ماتمِ شاهِ غريب است
يكي تنها نگهبانِ حريم است
سپهدارو علمداري كريم است
يكي اندر نماز و شور و حال است
به دور از غصه و درد و ملال است
يكي مست دو چشمان حسين است
يكي هر لحظه مهمان حسين است
يكي چون زينبِ دل خون، پريشان
به لب دارد ثناي حيِّ سبحان
بيايد لحظه ها سوي برادر
نظاره ميكند روي برادر
بگويد با دو چشمانش حسينم
تويي اميد من نورِ دو عينم
اگر فردا روي تنها شوم من
اسيرِ غربت و غمها شوم من
چه سازم با نگاهِ كودكانت
بسوزم من ز آه كودكانت
چگونه پيش چشمِ مستِ مجنون
ببينم ليليام افتاده در خون
نظرات شما عزیزان: